عشق مامان و باباشعشق مامان و باباش، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

امیر علی ، کوچولوی نازه من و میلاد

نامه ای به پسرم

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســ ـرم...... ... مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگی...
26 آبان 1391

شعری زیبا

عاقبت یک شب از شبهای بهار ...کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان... نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل ...در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیچ یاسها... در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم...گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش... در کنارم زندگی آغاز کن                                             ...
20 آبان 1391
1